17 تا 18 ماهگی
قصه فرشته کوچک و رژلب قر مز روزی روزگاری نزدیکای غروب بود فرشته کوچک مثل همیشه با لب خندون از خواب ناز پاییزی بیدار میشه .مامانش میگه آماده شو بریم خونه دایی پیش پویان دخترک هم از شوق بیرون رفتن وپویان ذوق زده میشه کیف لباساشو بر میداره جلو در حیاط که میخواستند برن بیرون دخترک بر میگرده میگه مامان( لو لو لو ) مامان بیچاره منظورشو نمیفهمه با هم میرن توی ات...
نویسنده :
مامان
11:38